فیروز سیزده یك دزد ناشی است كه هر جا می رود با خود نحسی به همراه می برد. او در جریان سرقت از خانه ای متروك، فرشی را می دزدد كه بعداً می فهمد آن را پیشتر عده ای از موزه فرش دزدیده اند. فیروز برای به دست آوردن قیمت فرش، به موزه می رود و در آنجا به دانشجویی به نام نازی برمی خورد كه عاشق فرش های نفیس ملی است. مادر فیروز، فرش را كه فیروز در زیرزمین خانه پنهان كرده پیدا می كند و به منزل دخترش فیروزه، كه پس از چندین زایمان بار دیگر فرزندی به دنیا آورده، به عنوان چشم روشنی می برد و فیروزه نیز از آن به عنوان زیرانداز نوزاد استفاده می كند. فیروز و نازی به منزل می روند تا فرش را كه اینك آلوده شده، بازگردانند اما موفق نمی شوند و دزدان اصلی سر می رسند و فرش را با خود می برند…